نمی دونم از کجاش بگم؟
از شلمچه با اون همه زیبایی !
از طلائیه با احساس غریبی که میشینه تو دل آدم!
از اروند! از کجا ؟ چقدر اونجا آدم احساس نزدیکی به کربلا می کنه!
!آخه کربلای ایرانه
تو طلائیه راوی می گفت : یه سربازی محل خدمتش طلائیه بود. کارشم درست کردن مهر از خاک طلائیه بود. وقتی سربازیش تموم شد ، می گفت نمی رم . ازش پرسیدن تو که سربازیت تموم شده ، چرا نمی ری؟ گفت: آخه دیشب حاج همت اومد به خوابم ! دیدم اومد یکی از مهر شکسته ها رو برداشت . گفتم حاجی چرا مهر شکسته؟ گفت: اگه مردم می دونستن که مادرم زهرا (س) رو این خاکا قدم گذاشته ، مهر شکسته هاش هم براشون ارزش پیدا می کرد!
وقتی داشتیم بر می گشتیم ، تو اتوبوس ، یکی از بچه ها گفت : بچه ها از وقتی این خاک رو گذاشتم تو کیفم ، کیفم یه بویی گرفته !
ما با تعجب کیفش رو بو کردیم. یه بوی خوبی می داد ! بچه ها گفتن، عطر یا اسپره تو کیفت گذاشتی ؟ گفت نه ، هیچ عطری تو کیفم نیست . گفتیم شاید از صابونته ! گفت صابونم این بو رو نمی ده . بیاین بو کنید . راست می گفت . خاکشو که بو کردم یه بوی خوبی می داد .
خاک شلمچه بود!
خدایا! چقدر زیبا بود ! بازم قسمتم کن !